ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

اتفاقات این روزها

- خیلی دلم میخواد بریم شمال.خیلی وقته نرفتم.قرار بود اخر هفته یه سفر ترتیب بدیم 

- کلی کار دارم توی خونه .یه نفر نظافتچی بهم معرفی کردن قراره فردا بیاد.خدا کنه خوب باشه و موندگار.دیگه حوصله کارای ناتموم و وقت گیر خونه رو ندارم 

- بافتنی دست گرفتم یه دامن پلیسه برای دخترکم.بافتنی آرومم میکنه.دوست دارم 

- مامان برای عید غدیر میزبانه و باید برم کمکش.احتمالا همون خانم رو هم ببرم برای کمک 

- میخواستم برم برای تعویض بعضی طلاها.همسری مخالف فروش اونهاست.میگه قیمت بذار من برمیدارم.نظر شما چیه؟خوبه الان اینکار و بکنم یا ممکنه گرونتر از این بشن؟ 

- توی اداره کلی به فکرم روز رو چطوری به انتها برسونم که کار ناتموم نمونه عصر که میشه بیحال و حوصله هیچ کاری با وجود دخترک نمیتونم انجام بدم و میگم فردا رو که ازم نگرفتن 

هی ...هی ....هی..... 

خوب دیگه انرژی منفی رو دور کنیم از خودمون.... 

برای پرداخت آخرین ودیعه خونه که ۵ میلیون و خورده ایه اقدام کردم.وام گرفتم خوب.ایشالله تا آخر هفته تموم میشه دیگه...نقاشی خونه هم انجام شده.کابینتها اماده است.سرویسها-شیرآلات فقط باید نصب بشن

خدایا شکر.بالاخره این پروژه ۷ساله هم داره تموم میشه!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
ســـــــاینــــــــا!. سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:16 ب.ظ

سرمایه مثل طلا یا خونه یا ماشین رو اگه نیاز نداری به پول بی ارزش تبدیل نکن دختر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد