ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

زندگی روی غلتکه...دخترم مدرسه میره.خودم هم مشغول کارم هستم.همسری هم گرفتار مسئولیتهای کاریه. 

خبری از تنوع نیست...روزها و شبهایی مثل هم... 

نظافت تموم ناشدنی و خریدهای خونه و ...دیربرگشتن از کار و زود شب شدن 

تنهایی من و دخترک....تنهایی...تنهایی تا ساعات طولانی.... 

طولانی شدن یه سری کارهای ریز باقیمونده از تغییرات ظاهری خونه و حرص خوردن من که مگه قراره تاکی طول بکشه که مثلا والان پرده نصب بشه...  

دغدغه شام شب سر وقت که دخترک بخوره و بتونه زودتر بخوابه برای فرد صبح و شروع مدرسه و ناهار فردا... 

و باز تنها موندن...خرید کردن...چای عصر خوردن...شام خوردن...خوابیدن 

هیچوقت فکر نمیکردم دوران تاهلم اینقدر تنهایی توش باشه... 

چقدر دلم واسه اون روزهای بیخیالی و گردش و مهمونی و خیابون رفتنها تنگ شده. 

انگار یکی منو محکم گرفت و درآورد و کوبوند به این روزها که ....بفرما تحویل بگیر ...این سهمته... 

خدایا شکر 

زندگی روی غلتکه 

خورشید با مهربونی و داغی میتابه 

من چه غمی دارم!

نظرات 4 + ارسال نظر
زیتون سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:01 ب.ظ http://zatun.blogsky.com

روزمرگی ویکنواختی مثل طوفان نوح است غرق میشی
تنوع داشته باش هرروز یک رنگ لباس داخل منزل متفاوت ازروزقبل ۷روز ۷رنگ درهفته
گوته شاعرالمانی میگه هرروز یک تابلو نقاشی ببینیدمتفاوت ازدیروزهرروز یک قطعه موسیقی گوش کنید متفاوت ازدیروز ؛
میشه ارایش متفاوت ازدیروز وسایه متفاوت داشت
میشه رقص متفاوت داشت
میشه غذای متفاوت ازدیروز داشت
میشه صله رحم متفاوت ازدیروز چه تلفنی ووووداشت
میشه حالت های زناشوئی متفاوت ازدفعه قبل داشت
میشه وسائل خانه جزئی اش متفاوت ازدیروز چینش بشه
میشه ....

ساینا چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:06 ب.ظ

گرفتار بودن مرد باعث میشه زن تنها بمونه و احساس تنهایی بده..

sinbanoo شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:55 ب.ظ

هزار ماشالا ...مدرسه می ره؟ جای من ببوسش محکم.
منم دخترک رو مهد گذاشتم یکی دو روز اول رو با ذوق و شوق رفت، ولی مجبور شدم مهدش رو عوض کنم، هر روز صبح بساطی داریم که بیا و ببین...جدا نمیشه از من، بهانه...گریه...سر وقت خوابوندنش که بزرگترین معظل زندگی منه با دیر اومدنای همسر و ۲ ساعت عقب بودن زندگی....منم همش از خودم می پرسم این بود روزایی که منتظرش بودم؟ زندگی رو غلطکه ولی اونی نیس که می خوام....که می خواستم...چقد حرف زدم.

بله خاله جون مبره پیش دبستانی اصل کاری توی مدرسه.خوب پس بسلامتی گذاشتیش مهد.تحمل کن اوضاع بهتر میشه.فقط سعی کن روی گزینه زودخوابیدن خودت و دختر گلت کار کنی که راحت بلند شین.باور کن بهت ارامش میده

نسترن سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:19 ق.ظ

جانم... مدرسه میره ؟ عزیزدلم ... ماچ محکمش کن! دلم میخواد عکسشو ببینم . نمیزاری؟ :)

هی ... دوران تاهل منم پر از تنهاییه ... پر از تنهایی .....

چشم برات میفرستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد