ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

این روزها

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بازم کارای نکرده

وای... عجب بارونی میاد اینجا..هوا عالیه... کاش بیشتر لذت ببرم از این هوا با این خروار کار نکرده  که انگار مثل یه غول بزرگه برام. 

خدایا کمکم کن! 

از برنامه عید و سفر که ازم میپرسن غم بزرگی منو میگیره که بخاطر شغل نون و آب دارم!!! هیچگاه نمیتونم از قبل به سفر فکر کنم و از طرف دیگه واقعا به سفر احتیاج دارم. 

ببینم چی میشه؟ 

میبخشین اگه انرژی منفی تزریق میکنم ها!

من به این میگم فاجعه: 

خسته ام.کسلم.هنوز خونه تکونی رو شروع نکردم.کارای آخر سال اداره هم الکی زیاده و وقت گیر.کارای کارشناسی دادگستری رو هم دارم با پرونده های جدید و اعصاب خوردکن.کارای کانون هم هست که مدتیه قول همکاری دادم و باید استپ بای استپ هی یکی رو تحویل بدی بعدی رو شروع کنی.به اینها پروژه جدید سازمان نظام مهندسی هم اضافه شد که باید سریع شروع بشه و بسرعت بره جلو و .کارای کارآموزان که باید بعد از بررسی و تائید بفرستم کانون و  ... 

به علاوه همه اینها... سرماخوردم دوباره .خودم و دخترک.بدنم ضعیفتر شده و اصلا نمیتونم استراحت موردنیاز بدنمو دریغ کنم و بهم فشار میاد.با این برنامه نبودن توی خونه و کمیاب شدن کارگرهای محترم عملا فکر کردن به نیروی کمکی بی فایده است و ... مقداری خرید هم دارم که اونها هم وقت لازم داره.

خدایا خیلی خسته و کلافه ام.برای عید امسال اصلا آماده نیستم و حوصله ندارم!