وای... عجب بارونی میاد اینجا..هوا عالیه... کاش بیشتر لذت ببرم از این هوا با این خروار کار نکرده که انگار مثل یه غول بزرگه برام.
خدایا کمکم کن!
از برنامه عید و سفر که ازم میپرسن غم بزرگی منو میگیره که بخاطر شغل نون و آب دارم!!! هیچگاه نمیتونم از قبل به سفر فکر کنم و از طرف دیگه واقعا به سفر احتیاج دارم.
ببینم چی میشه؟
میبخشین اگه انرژی منفی تزریق میکنم ها!
من به این میگم فاجعه:
خسته ام.کسلم.هنوز خونه تکونی رو شروع نکردم.کارای آخر سال اداره هم الکی زیاده و وقت گیر.کارای کارشناسی دادگستری رو هم دارم با پرونده های جدید و اعصاب خوردکن.کارای کانون هم هست که مدتیه قول همکاری دادم و باید استپ بای استپ هی یکی رو تحویل بدی بعدی رو شروع کنی.به اینها پروژه جدید سازمان نظام مهندسی هم اضافه شد که باید سریع شروع بشه و بسرعت بره جلو و .کارای کارآموزان که باید بعد از بررسی و تائید بفرستم کانون و ...
به علاوه همه اینها... سرماخوردم دوباره .خودم و دخترک.بدنم ضعیفتر شده و اصلا نمیتونم استراحت موردنیاز بدنمو دریغ کنم و بهم فشار میاد.با این برنامه نبودن توی خونه و کمیاب شدن کارگرهای محترم عملا فکر کردن به نیروی کمکی بی فایده است و ... مقداری خرید هم دارم که اونها هم وقت لازم داره.
خدایا خیلی خسته و کلافه ام.برای عید امسال اصلا آماده نیستم و حوصله ندارم!