دلم براش می سوزه.
مجرد که بود و با خانواده اش زندگی میکرد همش توی گذشته بودن و یادآوری خاطرات قبل خانواده زیرگوشش بود و اسم کسانی که او ن اصلا نمیشناختشون.اینجوری روزگارش میگذشت.
متاهل که شد شوهر همه زندگیش کار بود و کار و پول و اندوختن سرمایه و سرعت و ... و اصلا فرصتی نبود از داشته ها و دستاوردها استفاده ای بشه و وقتی برای هم نداشتن.بعبارتی زندگیش شد برای آینده.
بیچاره این زن که همش قربانی گذشته و درانتظار آینده است و معنای حال رو هیچوقت نمی فهمه.
این چند روزه بسیار هوس قلیه ماهی کردم (نه اینکه خیلی این غذا توی خانواده ما طالب داره!یادم نمیاد مامانم روزی برامون پخته باشه)البته چند ماه پیش که ماموریت جنوب داشتیم و یه ناهار هم مهمون آبادان بودیم اولش با اکراه و بعد با اشتیاق آب قلیه کنار ماهیمو خوردم و اونقدر خوشم اومد که رفتم خانم آشپز رو یافتم و دستورشو با نکات مهم یادگرفتم.از اونجا که چند وقتی هست خودمو تا جایی که میشه از سرخ کردنی و چربی منع کردم گرد ماهی سرخ شده و غذاهای اینجوری نمیرفتم ولی حالا که شکر خدا وزنم تا حد قابل قبول کاهش داشته دیگه باید بخودم استراحت بدم و گاهی سلیقه ای رفتار کنم.
بهرحال این روزها هوس قلیه کردم عجیب ، ولی خوب موادش موجود نبود و وقت خرید هم نداشتم.ماهی تموم شده، از گشنیز و شنبلیله تازه خبری نیست، تمبر هندی مدتهاست نخریدم... با سایت شف طیبه عزیز هم آشنا شدم و توی بخش غذاهای بوشهری اونچه نباید ببینم رویت کردم قلیه ماهی کم بود قلیه میگو هم دستورشو گذاشته بود که باید بپزم و امتحان کنم حتما حتما!
اما دیشب میگوها رو از فریزر درآوردم مقداری شنیسل کردم برای دخترک .برای خودم و همسری هم خوراک بحالت خورش درست کردم که با پلو بخوریم و گذاشتم پلو دم بکشه و خورش هم جا بیفته که ... همسری حدود 10 شب زنگ زد که شام داری همکارمو بیارم ما هنوز توی شرکت ... هستیم.
ادامه دارد
- خوب تموم لباسهایی که مدتها در حسرت پوشیدنشون بودم رو دو روز گذشته امتحان کردم و بسی لذت بردم.البته بسیار دوست دارم ترازو بیاد روی ۶۵ ولی دلهره ضعیف شدن بدنم این اجازه رو نمیده که به روال جدی گرفتن یکی دو ماه اول بازم بخوام رعایت کنم.همینجور خورد خورد بهتر و پایدارتره.
- یه عروسی دبش فامیلی داریم.دیروز وقتی فهمیدم خیلی استقبال نکردم امروز صبح که توی راه اداره بودم باخودم گفتم احتمالا تا سالها دیگه عروسی از خانواده پدری نخواهیم داشت وچی بهتر از یه جشن خودمونی و همه رو میشه دید.پس هرجوری هست باید رفت.
- هنوز خونه جزیره خالی نشده و اگه بخواهیم عروسی رو بریم میتونیم دوتا برنامه رو بچسبونیم بهم.(خیلی حال میده:به قول دخترکمون)پس کیش عزیزتا دوهفته دیگه خدمت میرسیم ایشالله.البته بهتره چون معمولا اردیبهشت بازارها بدلیل تغییر فصل جنسهای تاپ و کاملی ندارن ولی اواسط خرداد وضعیت فرق میکنه!
- راستی گفتم واحدهامون مشخص شد؟ و بنده انتخابمو کردم:طبقه آخر بلوک منهای یک و کاملا روشن.باید تا دو ماه دیگه که تحویل میدن مجهز کنم.خدا برسون اون پولی رو که طلب دارم!
- امروز احتمالا میزبان خانواده دوست و همکار همسری خواهم بود برای بار چندم.خودمونیم اصلا حوصله اون دختر وروجکشون ندارم که مدام میگه:خاله....
- یکی یادم بیاره عکس مناسب برای پاسپورت دخترک بگیرم و پاسشو جدا کنیم.درحال حاضر گاه و بیگاه شنونده کلام انتقادی همسری هستیم که نمیشه جایی رفت.فکر کنم هند یا مالزی توی فکرشه.من:آخ جون!