ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

بابت اتفاقات جدید دور و برم و خستگی شدیدا هوس سفر بسرم زده.دوست داشتم یه کوچولو بریم کاشان بخاطر گلابگیری و زیبایی خاص این روزهاش.همسری حسشو نداره ولی شمال رو پیشنهاد داده تا چه پیش آید... 

نامزد خواهری امروز ۵ صبح پرید.راه زیادی در پیش داره تا به کشور محل زندگیش برسه.دلم برای هر دوشون میسوزه.بعد از ۱ ماه تنها شدن  

سفر بعدی دوماد خان برای انجام امورات عقد و برگزاری جشنه که به یاری خدا در تابستون خواهد بود. 

یه جورایی احساس مسئولیت بیشتری نسبه به خواهرم در خودم حس میکنم.این بار علاوه برگذشته باید امانتدار خوبی هم باشم.خدا کنه...

خبر خوب

یه خبر خوب:

خواهر کوچیکه هم داره میره خونه بخت.5 شنبه شب جلسه بله برون برگزار شد.الان یه انگشتر خوشگل توی دستشه و نامزد شده

هنوز باورم نمیشه که این اتفاق افتاده باشه

خدایا همه چیز رو به خودت محول میکنم خودت بینایی!

 

*:قالب رو بهاری کردم

خوب...خدارو شکر  

مامان اومد...سرحال و پرانرژی  

دیروز چقدر مهمون داشتیم.امروز و فردا و .... روزهای دیگه هم .

آخه مامان خودش خیلی آداب اجتماعی رو بجا میاره و مردمیه. 

خدایا شکرت.سفر همه مسافراتو بی حادثه و بی خطر قرار بده 

و اما...این روزها همسری کمرنگترین نقشهای خودش رو در خونه و پررنگترین نقشهای کاری و مسئولیت و اجتماعیشو داره تجربه میکنه. 

امان از این انتظار بدجور و کشدار که توی این چند سال هیچ وقت نتونستم برای خودم حلش کنم و بی اعتنا باشم. 

عجیبه که خودم میدونم خیلی چیزها رو نباید انتظار داشته باشم چون برآورده نمیشه ولی بدلیل علاقه و تعهد و اهمیت زندگی مشترک و همسر و بچه و ... باز میشم مثل یک زن سنتی منتظر شوهر 

حالا این انتظارات ممکنه چند ساعت وقت گذاشتن وحضور بیشترش توی خونه،رفتن به یه مهمونی دلچسب یا یه تفریح دلنشین یا کمک توی خرید خونه و تدارک برنامه پذیرایی باشه نه اینکه فکر کنین اون بنده خدا ممکنه چیکار بکنه... 

بهرحال ایشون استقلال کامل برای من قائل شدن ولی من چیکار کنم بدون ایشون یه پای برنامه های زندگیم میلنگه و عملا کاری نمیتونم بکنم.این با وابستگی فرق دار ه ها!