ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

یادی از گذشته

یه دوست و همسایه قدیمی توی شهر بچگی هام پیدام کرده و دیروز زنگ زد و بنده یهو پرتاب شدم به گذشته ها...

یاد روزهای کلاس اول و مدرسه روبروی خونه و مشقهای اختصاصی  که جدا از بقیه بچه ها بود

یاد لی لی بازیها و آتیش بازیها و ترس از اینکه مبادا شب  بارون توی رختخوابمون بیاد و هی همدیگرو میترسوندیم

یاد اون زاجهای ترش سفید و پونه آسیاب شده که زبمونمون رو از شدت ترشی جمع میکرد و دور از چشم مامان هامون میخوردیم

یاد اون کنارهای درشت و خوشمزه درخت توی حیاطشون که مثل بارون از درخت میریختن و ریشه های بزرگش موزائیکهای کف حیاط و داغون کرده بود .

یاد اون گربه های کوچولویی که توی خونه شون جولون میدادن و دوستم با شیشه بهشون شیر میداد و بعد که بزرگتر میشدن تیکه های گوشت جای شیر و میگرفت

یاد جنگ و دربدری و رفتن از اون شهر... یه رفتن بی بازگشت...هنوز که هنوزه

یاد غربت

یاد سرما و کمبودها

همه اینها جلوی چشمامه

برف+انار

- وای چه برفی! سفید و  زیبا و باشکوه 

دیروز ۲-۳ ساعتی زدیم بیرون از شهر.روستاهای اطراف اولین برفشونو تجربه کرده بودن.توی جاده پیاده شدیم و گوله برفی درست کردیم و پرت کردیم بهم و عکس گرفتیم.باشد که به دلمون نمونه! 

و...امروز ۲-۳ دقیقه ای هست که خدا سهم ما رو هم داره میده.خدایا شکر! 

- دیروز انارهامونو برداشت کردیم*.وای نمیدونین چه خوشگل شده بودن و ما چه زیباییهایی که از طرف خدای زیبامون همین نزدیکی توی حیاط خونه مون به چشم ندیدیم.ریز  و درشت... 

البته ظرف همین چند روز اخیر فکر کنم بخاطر سرما ترک خورده بودن و قرمزی دونه هاشون چشمک میزد. 

در یک اقدام ناجوانمردانه همسری نصف بیشترشونو برامون دونه کرد و میل کردیم.وای چقدر خوشمزه است انار تازه..ببخشین اگه شمام دلتون خواست 

کابل موبایل رو همراه ندارم براتون عکس میذارم بعداْ 

بازم خدایا شکر! 

*:فکر کنم ۲۰ تا دونه بودن

امروز اینجا داره یه بارون خوشگل  می باره و اصلا خیالمون نیست که : 

-  دیروز یه موکت شستیم و انداختیم روی بند(آی ننه کمرم!!!!) * 

- همسری هم گفته بود حوله روبدوشامبریشو بشورم شستم و چلوندم و پهن کردم رو طناب(بازم آی ننه!) **

 و این دو تیکه ناقابل شرشر داره ازشون آب میاد و موندم کجا خشکشون کنم.... ولی خدا روشکر واسه این هوای پاک و سالم و بدون ویروس و آلودگی  

از ماموریت برگشتم.دخترک هم دووم آورده پیش مامانم و چندباری که سراغمو گرفته بهترین دروغ ممکن رو بهش گفتن:اداره ام 

بچه ام دیروز میگفت مامان تو اصلا اداره نرو کار نکن بمون توی خونه پیشم! 

 

 * و**: اولی رو کارگر برام شست خواهر و دومی رو هم ماشین عزیز لباسشویی .نگران نباش!