ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ماموریت

میخوام برم ماموریت کاری ۳-۴ روزه.دخترک حدود ۴ سالشه و بسیار وابسته منه.وقتی توی خونه پیش هم هستیم بجز زمانهائیکه لجبازیهای طبیعی سن و سالشو داره و حتی بلافاصله بعد از اونها وقتی احساس میکنه از دستش دلخورم مرتب میاد و لبهای کوچولوشو غنچه میکنه و منو میبوسه .خودشو لوس میکنه و میگه مامان دوستت دارم .مامان عاشقتم.بشین پیشم 

این روزها بخش بزرگی از مکالمات ما  رو همین چند تا کلمه تشکیل میده و صدالبته هر جا میخوام برم حتما همراهیم میکنه. 

حالا نگرانم این چند روز بدون من چی میشه.بردنش اول از همه خودشو اذیت میکنه.خواب و خوراکش بهم میریزه و حوصله اش هم سرمیره.دعا کنین به هردومون سخت نگذره!

خدارو شکر

امروز روز خوبیه.هرچند الان که دارم مینویسم  به نیمه رسیده ولی خوب میدونم که بعدنش خوبه.چرا؟ 

الان میگم: 

- بارون از دیشب داره میباره.بارون همیشه حال منو خوب میکنه.پس خدایا شکرت!  

- غرامت دستمزدم ازبیمه رو گرفتم.بعد از ۵ ماه که تاریخ استراحتم با لیست بیمه سازمان مغایرت داشت و بالاخره اصلاح شد!.نفسم گرفت.توی روز روشن کارکرد ثبت شده من توی بیمه غیبت رد شده بود.بازم خدارو شکر 

- میخوام یکسری مطالباتمو بگیرم.اقدام کردم درباره ش مینویسم 

- باید دنبال نسویه حساب دانشگاهم باشم بکوب.کارهای اداری رو اگه دنبالش نریم قدمی برنمیدارن که ! 

- بخش مهم ماجرا... امشب مهمونیم.تروخدا فکر نکنین شکمو هستم ولی مسئولیت پخت و پز واقعا سنگینه 

 

در آخر بازم خدا روشکر بخاطر تمام نعمتاش

۲ آبان

امروز دو تا مناسبت خوب دارم: 

- یک سال از تشکبل کلبه  ام توی بلاگ اسکای میگذره. 

- امروز دقیقا پنجمین سالگرد ماشدنمون با همسریه.از شروع آشناییمون تا عقد ۳ هفته طول کشید درحالیکه همیشه فکر میکردم دوران نامزدی بس مهم است و باید طولانی باشد و از این حرفا...