ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

از اینجا سلام بر حسین

البته که اصلا نشد برم سروقت طلا....یعنی اصلا ا این همه کار فرصت نکردم تا حالا... 

به دعوت یه دوست خوب...یه همیشه دوست...برای ایام تاسوعا و عاشورا میخوایم بریم خوزستان 

اگه خدا بخواد 

همسری هم موافقه 

 دلم برای اونجا تنگ شده  

برای جاده ای که سه نفره بریم با دخترک بزرگتر از قبلمون... که صندلی عقب رو کاملا بخودش و سرگرمیهاش اختصاص میده

برای شلوغیها و عزاداریهای سنتی شهر اجدادیم که توش حس غریبی ندارم

برای هوایی که بوی شرجی و سبزه و باغ و پرتقال میده برام  

برای دز همیشه جاری 

بری دوست خوبی که اونجاس با دخترک زیباش ...شاید این بار بشه دیدشون 

السلام علیک یا ابا عبدا...

امروز میخوام یه حالی بخودم بدم 

یه کارت هدیه  دارم و یه مقدار باقیمونده توی کارتم.میشه یه دستبند خرید... 

شایدم بشه دستبند قشنگی رو که هدیه بی مناسبت همسری در دوره عقدمون بود و از وسط بریده رو با نمونه بهتر جایگزین کرد... 

حالا بشه برم و ببینم چی پیدا میشه؟.....

میشه همیشه مهربون باشی؟!

نمیشه که هی غر زد و انتقاد کرد

باید خوبیها رو هم دید و ثبت کرد

چندروزی بود قصد خرید مرغ و بسته بندی و پرنمودن اون طبقه فریزر رو داشتم راستش مرغهای مناسب کباب و خوراک تموم شده بود و فقط قسمت سوپیها همچنان یه بسته گنده خودنمایی میکرد.

اینه که دست به کار شدیم و محول نمودیم به همسر که بخر و بیار بی زحمت ت ت که... دیگه تکلیف شام و ناهار فردا معلوم شد

هرچند تا ساعت 9 شب هنوز خبری از همسری و صدالبته مرغها نبود و ما مجبور شدیم که دوباره بزنگیم که کجایی عزیزم؟(مدیونین تصور کنین من به فکر شکم خودم بودم.نه به جون شما) دخترک ما از ابتدای مهر و بازگشایی مدارس براش ساعت شام و خوابیدنش رو تنظیم کردم به فکر اون بودم....

خلاصه که فهمیدیم هنوز خریدی انجام نشده و چند تا فروشگاهی که ایشون سر زدن موجودیشون توی اون ساعت ته کشیده بوده و کمی ناامید شدیم ولی دقایقی بعد با صحنه خوشایندی روبرو شدیم

یعنی همسری فکر کنم با پاش در میزدچون دستاش پر بود و کلی خرید پروتئینی کرده بود و بنده رو ازین خریدها معاف

به این ترتیب خوشحال شدیم و شروع کردیم به کارهای مربوطه و شام دخترک رو دادیم و خیالمون راحت شد

البته همسری هم یه مرغ سبز درسته رو خورد کردن چون شدیدا از این کار بدم میاد ولی مابقی رو خودمون به پایان بردیم و ساعت 11 شب گذشته بود که رفتیم تلپی افتادیم دیگه...

ولی همچنان یه سبد پر از گشنیز وجعفری و شوید شسته شده روی اپن آشپزخونه خودنمایی میکرد.ببخشین دیگه فردا خوردتون میکنم سبزیهای خوبم.... 

پ.ن:الهی چاق بشه و لاغر نشه اونیکی که همسری منو با اخلاق ماه دیشبش چشم بزنه!