دلم برای قورمه سبزی تنگ شده.از پارسال همین روزای آخر تابستون که کلی سبزی خریدیم و عملیات پاک سازی و شستشو و خورد کردن و سرخ کردنش رو با همت فراوان مامان(صدالبته) به اضافه بسته بندی و انتقال به فریزر با صرف کلی وقت به پایان رسوندیم تا عید هر وقت اراده میکردیم درست میکردم و دو وعده ای با اشتها میخوردیم.اما بقیه اش رو مهمون مامان بودیم که خودش جداگانه توی زمستون سبزی خورشی تهیه کرده بود و هنوز باقی بود.اوایل تابستون به سرم زد که ای بابا سخت نگیر تو هم از همین کلبه سبزیجات هاکه توی کوچه پس کوچه ها تابلوهاشونو میبینی یه بسته بگیر و امتحان کن .شاید این بار خوشت بیاد
آخه حکایت از این قراره که اوایل ازدواج و تشکیل زندگی که آدم کلی ذوق پر کردن این فریزرها رو داره و انگار قراره هر شب مهمونی بده ما هم به مامان مون پیشنهاد دادیم بیا ما هم مثل بقیه خلق ا... بریم از این سبزیهای اماده بگیریم.این شد که با پیشنهاد بنده مامان قبول کردو رفتیم نفری 10 کیلو سبزی خورد شده اماده از یه جای معتبر خریدیم و بقیه کارها رو مامان انجام داد.ولی....چشمتون روز بد نبینه.خورشها مزه همیشگی رو نمیداد و اول از همه صدای همسرمون دراومد که دیدی اونیکه فلان جا خوردیم چقدر خوشمزه بود و ...
خلاصه به این مطلب مهم پی بردیم که بله ترکیبات و اندازه این سبزیها تقش بسیار مهمی در مزه خورش داره و دیگه این کار و نکردیم.یعنی به همون روشی که عرض کردم مامان همیشه زحمت این پروژه رو تا انتهای کار میکشید
اما بنده این روال رو بخاطر زحمت و وقت زیادی که نیاز داره و حوصله ای که عمرا دیگه در من باشه این بار یک بسته سبزی سرخ شده خریدم و پزیدم و خوردیم.همسر مشکل پسند که نه تنها انتقاد نکرد که خوشش هم اومد ولی مامان که همچنان سبزیهای اماده بیرون رو قبول نداره گفت سبزیش جوون و ترد نبوده و مزه نداده و اینها
نتیجه مهم اینه که بنده درصددم دوباره یا هر وقت هوس قورمه سبزی کردیم بریم همونجا و یک بسته سبزی اماده بگیریم و خورش باز بذاریم.این بنده خداها هم میخوان یه لقمه نون بخورن.به امید ماها هستن دیگه!
- کاش بدونی خیلی از دقایق و ساعتها رو توی زندگیم بهم بدهکاری.دقایق و ساعتهایی که میتونست خیلی بهتر و شیرین باشه ولی نبوده
- کاش بدونی وقتی قرار شد نفس کشیدن زیر یک سقف رو با هم شروع کنیم دیگه همه چیزمون مشترک میشه.دیگه قرار نیست تنهایی هم روزی خودنمایی کنه.تنهایی این نیست که جسمت توی خونه نباشه.تنهایی اینه که توی خونه هستی.لپ تاپت روی پاته.به سایت بانک وصلی.داری کاراتو انجام میدی.اصلا متوجه نیستی ساعت چنده؟کی میخوای شام بخوری؟غذات سرد شده.چائیت مونده و دیگه از خوردنش گذشته.همش داری با موبایل حرف میزنی.همش بحث کاری!!!تازه اگه همه اینها تموم بشه یاد دیدار مامان جون خانم می افتی که ای وای ۲-۳ روزه بهش سر نزدم،دیدن پسر برادر که بینیشو عمل کرده نرفتیم.دیدن دامادمون که تحت نظر دکتره نرفتیم و ... اصلا مهم نیست تنهایی من.من کجای این برنامه ها هستم آخه؟!
- کاش بدونی بخاطر خودت بود بهت پیشنهاد دادم وقتی همه کارات تموم شد بیا خونه .بذار ببینیم از ۲۴ ساعت شبانه روز چقدرشو مال من و دخترت هستی؟من که زیاد خوش بین نیستم چیز خاصی نصیبمون بشه!
اصلا نمیتونم خودمو گول بزنم و قانع کنم.نمیدونم چقدر طول بکشه عادت کنم که روی نازنینتو دیگه جلوی خودم نبینم و عطر تنت رو توی خونه خودم حس نکنم.میدونم میای و میری.۶ ماه یک بار سالی یک بار ولی دیگه اون روزها و شبهایی که با هم داشتیم تکرار نمیشن.تو یه نقش دیگه به شخصیتت اضافه شده که همه زندگیتو تحت تاثیر خودش قرار داده
فاصله خیلی بده.این عقیده جدید منه که سالهاست با فاصله فیزیکی با برادرمون خو گرفته ایم و پیشرفت و نوید آینده روشنترش که باور داریم مثل یک مسکن برای ماست
میدونی چیه خواهرکم؟اگه ما تونستیم عادت کنیم به دوری و اومدن و رفتنهاش، ما با هم بودیم و بهم امید دادیم.ما خیلی خودخواه بودیم که بیشتر فکردلتنگی خودمون بودیم ولی اون کیلومترها دورتر تنهائیشو با کی میتونست تقسیم کنه؟
و حالا تو هم که خیلی دورتر رفتی همش پیش روم هستی و نبودنت رو در کنارم ،در کنار دخترم،توی زندگیم و ... دارم حس میکنم.
باورم نمیشد این قدر سخت باشه!
فقط دلخوشم به عشقی که توی دلهای شماست و محبتی که بهم دارین و آینده ای که یقینا توی این سرزمین به این روشنی و آرامش نمیتونست برات باشه.
بخدا میسپارمت!