یعنی نوشتن میتونه آدمو تسکین بده؟
اونوقت تکلیف حال ۴ تا دوست که به اینجا سر میزنن چی میشه؟
اونوقت تکلیف غرور بزورنگهداشته آدم چی میشه؟
اونوقت قراره چی بشه؟منتظر همدردی هستی؟که ببینی چطور میخوان حق رو تقسیم کنن و سهمتو بدن؟
به دنبال چی هستی؟
چی رو میشه تغییر داد؟
چه تصمیمی میشه گرفت؟
چه میشه کرد؟
تکلیف راهی که با هزارامید طی کردی و تا این نقطه رسیدی چی میشه؟میشه برگشت؟کاش میشد!کاش میشد همه چیز رو برگردوند سر جاش ...
روزها و شبهای رفته...سالهای سپری شده...فداکاریها و گذشتها و احترامهای قائل شده...تنهایی های تحمل شده...انتظارهای برآورده نشده...خوابهای راحت و بی دغدغه ساعت ۱۱ شب تا صبح زود فرداش... شادابیها و طراوتهای دود شده...سفرهای به یادموندنی که قبلا بود و الان فقط خاطره شده ... رقصها و شادیها و مهمونیها و حتی پارک رفتنها و پیاده رویها و بیخیالیهایی که دیگه تکرار نشدن و اونوقتا مزه واقعیشون معلوم نبود...
ادامه مطلب ...22 خرداد که بیاد 13 ساله که بابا از دنیا رفته.عجیبه که هنوز باور نمیکنم رفتنش رو .انگار تمام اون برنامه های خاکسپاری و تدفین و ترحیم و مسجد و تسلیتها توی یه فیلم سینمایی بوده و خودش هنوز توی خونه حضور داره.
5شنبه من سر کار بودم و همسری خونه نشین و دخترک هم تا نیمه شب قبلش با بابا رفتن دوچرخه سواری و تا نزدیک ظهر لالا بودن
امروز با هم آشپزی کردن و قراره به من مرغ سوخاری بدن.مرغو از دیشب آماده کردم و توی شکمشو پر از پیاز و سیر و فلفل دلمه کرده بودم.دلتون نخواد عزیزان!
خوب حسودیم شد از این دونفره بودنشون با هم