ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

برگشتم

آخر هفته از تبریز برگشتم.شهر بسیار تمیز و مرتب و خنکی بود.هم آفتاب میتابید هم بارونهای درشت بارید سر ظهر و هم خنکای باد و رطوبت هوا خودشو بهمون نشون داد. 

رفتیم اسکو و کندوانی که همیشه دوشت داشتم از نزدیک ببینم که چطور مردم توی دل این کوهها زندگی میکنن.داخل یکی از همین خونه ها رفتیم.بعضی از این خونه ها رو به غرفه فروش محصولات تبدیل کرده بودن و جالب بود که توی دل کوه میشد با کارت پولت خرید کنی! آفرین به این شعور و  بینش استفاده از تکنولوژی حتی توی کوههای روستا 

محوطه روبروی این خونه ها و مغازه ها پر از آلاچیق بود که نشستیم واسه استراحت و چای و شب بود که برگشتیم تبریز 

روز بعد هم رفتیم بازار و خونه مشروطه و ایل گلی که از ایل گلی خیلی خوشمون اومد و فضای بسیار زیبایی داشت 

 بیشتر مینویسم

تبریز

چند روزی میخوام برم به دیار آذربایجان...تبریز...تا حالا نرفته ام و یکی از آرزوهام دیدن این شهر بوده... 

هرچند سفرم کاریه و نمیشه روی تفریح حساب کرد ولی خوب احتمالا آخروقتهای پر از خستگی یه دورهایی توی شهر خواهیم زد... 

پ.ن:شیطونه میگه بازم برو سروقت تابلو فرش....این بار از مرکزش... حالا ببینیم.راستی اونجا که مرکز همه نوع شیرینی خوشمزه است.چیکار کنم من؟!

محصولات حیاط

 

 

بفرمائید....تربچه های نقلی باغچه ما 

 

 

گلهای باغچه ما...کاش میشد عطر این یاسهای سپید و زرد و هم اینجا بذارم براتون 

 

پیشکش دوستهای خوبم