ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

روزهای بی مانند

روزهای بی مانند بارداری رو میگذرونم. 

روزهایی که دیگه تکرار نخواهند شد با این شرایط. 

سخت میگذره بعضی ساعات با حالتهای بقول دخترکم تحول(گلاب به روتون=تهوع) 

روزهای بی اشتهایی به تمام خوراکیهایی که باید خورده بشن مخصوصا توی ماههای اولیه و نمیتونم حتی بهشون فکر کنم  

روزهایی که دخترکم با ذوق تموم سراغ نی نی رو میگیره و هی میپرسه : نی نی چی میگه؟ و من کلی از زبون نی نی درونم از خواهر بزرگ تعریف میکنم و طفلک چقدر خوشحال میشه. 

ساعتهایی که من و نی نی درون معمولا با یه بالش و پتوی سبک روی کاناپه دراز میکشیم و با تی وی مشغول میشیم و دخترک هم بزور خودشو کنار ما جا میکنه و مراقب  هیچ حرکت اضافی ازش سر نزنه.  

ساعتهای که فکر مشترک من و دخترک ماههای آینده س که مسافر کوچولوی ما اومده و با همکاری هم نگهداریش خواهیم کرد و همش تقسیم کار میکنیم که کی شیرش میده؟ کی بغلش کنه ؟ کی تمیزش کنه؟ و ....و وقتی بهش میگم من بهت خیلی اعتماد دارم و میخوام ساعتی نی نی رو پیشت بذارم و بیرون از خونه برم و برگردم غرق غرور میشه... 

از خدا میخوام دامن تمام زنان منتظر رو با لطف زیاده از حدش سبز و آرزوشونو برآورده کنه.آمین