ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

طبیعت ۴فصل کشور پهناور ما و طراوت و تازگی بهار همیشه انگیزه بسیاری از سفرهای بهاریه.توی این میون علیرغم تمام تمایلی که من به گردشهای ریز و درشت دارم نمیتونم به همراهی همسر امیدوار بشم بخاطر کار و جمع و جور کردن اسناد مالی شرکت و ...  که معمولا وسط گرمای تابستون ممکنه تموم بشن و خیالمون راحت شه. 

اینم شد پست!!؟؟

عدالت!!!

- آی پد پیدا شد.(ببخشین آلما جون) چهارشنبه شب گذشته مهمون داشتیم و ازم عکس عروسی خواهری رو خواستن که همش روی آی پد دخترکه و من گفتم متاسفانه الان چیزی ندارم.نیم ساعت بعد دخترک هوراکشون از توی اتاقش اومد بیرون که گمشده پیدا شده...من و دخترک و همسر بسیار خوشحال شدیم.روی کفی صندلی زیر میز دخترک بود یعنی اصلا در معرض دید نبود و گرنه من با نظافت اتاقش حتما می یافتمش.خلاصه که خدا خوشحالتون کنه ما کلی خوشحال شدیم. 

- یک شیشه ترشی مخلوط از مامان رسید.الهی شکر...اما خودم باید دست به کار شم 

- دیروز یه روز پر از فعالیت رو گذروندم.از صبح که ماشین استارت نخورد و من و دخترک رفتیم اداره و مهد تعطیل شد.باشگاه رفتم و حسابی به روال چند جلسه اخیر به جبران پرخوری در عید خیلیها حتی مربیمون ما هم جریمه شدیم و هرجلسه دمبل میزنیم و کلی کار اضافه میکنیم .یعنی میترکونیم ها!!!بعد از اداره هم دخترک خوابش گرفته بود توی اداره و بچه به بغل تا یه جاهایی رفتیم.بعد آژانس گرفتم.توی خونه جوگیر طراوت هوای بهاری شدم و بعد از پهن کردن یه بغل بار ماشین لباسشویی و عطر لاله پودر پروس که توی حیاط پیچید کلی با دخترک قایم موشک و گرگم به هوا و توپ بازی کردیم و تابش دادم.بعد هم اومدم کف آشپزخونه رو شستم و دلم خنک شد که تمیزه.وقتی هم خواستم کمی دراز بکشم باز دخترک نذاشت و بازی دوباره.شام در حال پختن بود که دم غروب هم رفتم خرید واسه یخچال و کلی خرید کردیم با دخترک.اومدیم خونه دخترک با بابا رفتن حموم وقتی اومدن میز شام اماده بود.لباسشو تنش کردم و شام خوردیم.موهاشو خشک کردم و خوابوندمش.دیدیم به به ...همسری میز جمع کرده و داره ظرف میشوره.باور کردنی نبود ولی به روی خودم نیاوردم که فکر کنه کار خیلی مهمی داره میکنه.من اینکارو در طول روز و شب چندین بار انجام میدم.متاسفانه اصلا عادت به پر کردن ماشین و شستن یکباره ظروف ندارم و هرکاری کردم نتونستم این عادتو ترک کنم.تا چندتیکه ظرف جمع میشه سریع میشورم.ظرفا که تموم شدن و منم کمکش  آبکشی کردم رفتم واسه خواب..... 

صبح که بلند شدم دیدم نخیر کمره بلند نمیشه و بسختی از تخت جدا شدم.الانم درد دارم و توی صدام هم مشخصه .اونوقت با این روزهای معمولا اینجوری که شرحش رفت از خودم بپرسم چرا اینقدر خستم و کمرم واسه چی درد گرفته؟! 

در این راستا کمی هم به نقش پررنگ همسر در امور خونه فکر کنین که بواسطه کارطاقت فرسای مالی دوسه روزه اخیر و دیرخوابیدنهاش دیروز نیم ساعت بعد از بنده اومدن خونه و تا اذون مغرب خواب بودن و ما اجازه ندادیم یه پشه بالای سرشون بره مبادا بیدارشون کنه.بعد هم دوش گرفتن و شام میل کردن....این بود انشای من درمورد عدالت در بین اعضای خانواده

خرید طولانی

دیروز کلی خرید انجام دادم.باورم نمیشد ۵ ساعت طول کشیده باشه.دیگه آخراش رفتم خدمت مامان که قرار شام داشتیم و سوپ خوشمزه و گرم مامان و زرشک پلوی مرغ عالیشو نوش جون کردم.هم خسته بودم هم گشنه.خیلی چسبید.دلتون نخواد... 

راستش از وقتی برنامه ناهار توی اداره بخاطر تغییر تایم کاری و تعطیلی ۵ شنبه راه افتاده من یکی بسیار راضیم.چرا که قبلا تا میرفتیم دخترک رو از مهد بگیرم و برسیم خونه و ناهار و گرم کنم و معمولا با چاشنی نق و ناله دخترک و تذکرهای من و انجام ندادنهای اون و به قیمت عصبی شدنم حتی گاهی تا ساعت ۳ونیم - ۴ ناهار نمیخوردم هیچی از ناهار نمیفهمیدم ولی الان لااقل دلم خوشه اگه لقمه به دهن کار واجب اداری رو هم انجام میدم هم زودتر هم با راحتی بیشتر از این تایم لذت میبرم.ولی دیگه شب حسابی گشنم میشه و باید شام بخورم.تازه بیشتر از نیم کیلو هم وزنم پایین اومده توی همین ۲-۳ هفته.دیروز ترازو ۶۶ رو نشونم داد و بنده داشتم ذوقمرگ میشدم خواهر!ایشالله با همین روال و شروع دوره جدید پیاده روی بهاری ۱ کیلوی دیگه هم کم خواهم کرد و خواهم رسید به وزن ایده آل.......بزن دست قشنگه رو .... 

راستی جزء خریدای دیروز یه اتوی موی بوش بود برای خودم که توی سفرم مال خودمو گذاشتم برای خواهری(دوست داشتم خودم این کارو بکنم و اون متوجه نشد چون زمانی که از خونش اومدیم به قصد فرودگاه اون سر کلاس بود و فرداش فهمیده بود)و یه بابلیس هم بنا به سفارش دخترکم برای موهای قشنگش که پایینشون فر بشه.روز جشن مهد پایین موهاشو براش پیچونده بودن و خیلی دوست داشت و ازم خواسته بود.