ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

بارون

بارون ...بارون عزیز...بارون مهربون....بارون بخشنده....بارونی که همه رو بدون اینکه فرق بذاره یکسان سیراب و تمیز میکنه 

بارون خیلی دوستت دارم 

خدایا شکرت بابت این همه زیبایی

حق

وقتی بهش گفتم برنامه ای برای دکترا داری یا نه؟ با یه حرص عجیب گفت :نه

پرسیدم چرا؟فکر میکردم چون تازگیها همسرش مخالف برنامه های کاریش شده و تدریس رو کنار گذاشته و خونه نشینی اختیار کرده از دستش عصبانیه...

شب بعد از شام وقتی اتفاقا همسرم همین سوالو ازش پرسید شروع کرد به درد دل که شما مثل برادرم هستین ولی تمام مقاطع تحصیلی من بعد از ازدواج زودهنگامم از دیپلم و پیش دانشگاهی و کارشناسی و ارشد و تدریس همه و همه به خواسته شوهرم بوده و چون خودش میخواسته به بهترین حالت منو ساپورت کرده و با وجود مشکلات و محدودیتهای زیاد و انتقال به شهر دیگه و مسائل مادی و بچه داری و ... بهترین مشوق من بوده و منم تمام تلاشم رو کردم...

و من میدونم الانم اون بهش اجازه فعالیت اجتماعی نمیده

نمیدونم اسم این عمل چی هست و چرا یک مرد امروزی به خودش اجازه میده تمام روح و روان و فکر و ذهن همنوع خودش رو دراختیار بگیره...من و همسرم حق رو به این زن دادیم که تا چندوقت پیش قصد جدایی داشت!

از اینجا سلام بر حسین

البته که اصلا نشد برم سروقت طلا....یعنی اصلا ا این همه کار فرصت نکردم تا حالا... 

به دعوت یه دوست خوب...یه همیشه دوست...برای ایام تاسوعا و عاشورا میخوایم بریم خوزستان 

اگه خدا بخواد 

همسری هم موافقه 

 دلم برای اونجا تنگ شده  

برای جاده ای که سه نفره بریم با دخترک بزرگتر از قبلمون... که صندلی عقب رو کاملا بخودش و سرگرمیهاش اختصاص میده

برای شلوغیها و عزاداریهای سنتی شهر اجدادیم که توش حس غریبی ندارم

برای هوایی که بوی شرجی و سبزه و باغ و پرتقال میده برام  

برای دز همیشه جاری 

بری دوست خوبی که اونجاس با دخترک زیباش ...شاید این بار بشه دیدشون 

السلام علیک یا ابا عبدا...