ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

یک پست طولانی ی ی ی

اعتراف میکنم که دیگه چیدن وسایل خونه و مرتب سازی و شستشو با وجودیکه هنوز کارهامون تموم شده ولی خسته ام کرده و با  انرژی روزهای اول نمیتونم کارها رو سروسامون بدم. عصرهای ماه رمضون هم خیلی حس و حال اینجور کار کردن نبود و عملا پروژه کشدار شده.البته دست تنهام.همسری که علاوه بر کار شرکت اصلی که تا نزدیک غروب مشغوله بعد هم برای پروژه های دیگه داره وقت میذاره.مثلا دیشب حدود 2 اومده.منم انرژی زیادی این چند روز اخیر به کار سازمانم اختصاص دادم و بخاطر دیرخوابیدن شبهام و خستگی بدنی کارها و ... مجبورم عصر یکی دو ساعت استراحت کنم.بنابراین ساعت کار مفید خونه برام با احتساب آماده کردن شام و ناهار فردا و خرید مایحتاج خونه 3 ساعت بیشتر نیست.دیروز دیگه مبلمان و غذاخوری رو به فرمی که باید چیدم و تموم شد ولی کتابخونه مظلوم یه گوشه پذیرایی در مهمونی بسر میبره و باید انتقالش بدم به هال و کلی کتاب کارتن شده رو توش جا بدم.

شستشوی تمام پرده ها هم دیشب تموم شد.مونده اتو و نصبشون که باید ببرم خشکشویی و بلافاصله بیارم که نصب کنیم.تصور کنین یه خونه رو ابتدا به ساکن میخواین بچینین.مثلا میل پرده نصب کنین و ...حکایت ماست

قراره دو دست شیرآلات رو هم عوض کنیم.یه لوستر دیگه و دو سه تا وسیله جدید برای خونه بگیریم.

دلم سفر میخواد یه عالمه....مانتو و لباس و کفش جدید نیاز داریم.روحیه رو که میشناسین تنوع طلبه دیگه...

اما عقیده همسری جالبه ...پریروزا میگفت دو تا سفر خوب رفتین (یکی هر سه تایی و یکی رو  خودم )حالا میخوام مامانمو یه سفر خوب ببرم:استان.بولی ...چیزی.... که هوا گرم نباشه اذیت بشه. 

من:.توضیحات در سطر بعد...

جالب است بدانید عید برای مامان جون یه ست مبلمان ترک اعلا حدود ده میلیونی خریدن و یه LED 3 میلیونی و یک عدد نیم سکه بابت دعای مادرانه در حق شرکتشون اعطا کردن(البته ما لابد ببوگلابی بودیم که بابت طراحی و پشتیبانی یکی دو ساله سایتشون یک ریال بهم ندادن و میزبانی چندین باره شبانه روزی و پخت و پز و پذیرایی چند رقمه صرفنظر از استراحت و خوابیدن سر ساعت که حق اولیه میباشد از دو خانواده همکار که بصورت مسافر تشریف حضور داشتن رو بدوش کشیده و میکشم همچنان....

بعد وضع جسمی این مادر سالخوده 70 و چندساله طوریه  که همیشه بیماره . اونجور که ما میبینیم محدودیت غذایی داره و هرچیزی نمیتونه بخوره.فشار خون و جربی و قند و اوره و قلب و معده و  صفرای مشکل دار.. آرتروز دست و پا و کمر و ..... عصا بدست راه میرن و همیشه روی مبل راحت باید بشینن یا افقی بخوابن و هیچگاه خیری یا لطفی یا گوشه محبتی ازشون ساطع نشده و  نمیشه در حق ما(مثلا در طول مدت یک ماه و نیم نقاشی و بازسازی ما که یک ماهش منطبق با ماه مبارک بود و میدونن به لطف خدا روزه میگیرم یک بار میزبان من نشدن.فقط پسرشون پیششون بود و لابد این کافیه، درحالیکه آدم دلش میخواد توی این ماه ، غریبه روزه دار رو افطار بده چه برسه به فامیل و خودی و ...) اینا هیچی...نمیکنه یک بار به یک مناسبتی عیدی تولدی مثلا کادویی به ما بدن در حالیکه مدام من براشون سوغات میارم هر نقطه ای که برم برای هر سه شون پشت سر هم ... دارید وضعیت رو دیگه!!!!!

اونوقت توی جلسه ای میشنوی درباره وفای دختر و پسر حرف میزنن و ومیگن پسرا که بزرگ شدن و ازدواج کردن وفای دخترها رو ندارن...میخوام طرف رو اونجا ترور کنم من.والله مال ما دست صدتادختر رو از پشت بسته . کدوم دختری حتی از سهم زندگی مشترکش میاره برای رسیدگی به مادرش؟درحالیکه هیچ نیاز مالی هم ندارن . میبینین؟!

اینم آثاری از نذری دیروزم 

اینم ببینید ...

  فهمیدین؟ 

نشونه های باقیمونده از خونه ساخته شده توسط عنکبوت در حیاط خونمون وقتی اون رخت آویز یکی دو ماه استفاده نشده بود.جالبه نه؟!

آش نذری

امروز به روال 5 سال اخیر به یاری خدا آش نذریمو میپزم.شله قلمکاره...  

خدا کنه انرژیم کافی باشه برای انجام کارهام 

دخترک هم ازم شله زرد خواسته که بهش قول دادم 

خونه و زندگیمون هنوز کامل چیده نشده و کلی کار ریز باقیمونده و البته هنور کامل مستقر نشدیم 

یه مهمونی واسه خواهر همسری هم که عذردارن باید بدم که بخاطر سه تا مهمون اجباری منفیم از دیروز هولم گرفته.....