ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

امروز میخوام یه حالی بخودم بدم 

یه کارت هدیه  دارم و یه مقدار باقیمونده توی کارتم.میشه یه دستبند خرید... 

شایدم بشه دستبند قشنگی رو که هدیه بی مناسبت همسری در دوره عقدمون بود و از وسط بریده رو با نمونه بهتر جایگزین کرد... 

حالا بشه برم و ببینم چی پیدا میشه؟.....

میشه همیشه مهربون باشی؟!

نمیشه که هی غر زد و انتقاد کرد

باید خوبیها رو هم دید و ثبت کرد

چندروزی بود قصد خرید مرغ و بسته بندی و پرنمودن اون طبقه فریزر رو داشتم راستش مرغهای مناسب کباب و خوراک تموم شده بود و فقط قسمت سوپیها همچنان یه بسته گنده خودنمایی میکرد.

اینه که دست به کار شدیم و محول نمودیم به همسر که بخر و بیار بی زحمت ت ت که... دیگه تکلیف شام و ناهار فردا معلوم شد

هرچند تا ساعت 9 شب هنوز خبری از همسری و صدالبته مرغها نبود و ما مجبور شدیم که دوباره بزنگیم که کجایی عزیزم؟(مدیونین تصور کنین من به فکر شکم خودم بودم.نه به جون شما) دخترک ما از ابتدای مهر و بازگشایی مدارس براش ساعت شام و خوابیدنش رو تنظیم کردم به فکر اون بودم....

خلاصه که فهمیدیم هنوز خریدی انجام نشده و چند تا فروشگاهی که ایشون سر زدن موجودیشون توی اون ساعت ته کشیده بوده و کمی ناامید شدیم ولی دقایقی بعد با صحنه خوشایندی روبرو شدیم

یعنی همسری فکر کنم با پاش در میزدچون دستاش پر بود و کلی خرید پروتئینی کرده بود و بنده رو ازین خریدها معاف

به این ترتیب خوشحال شدیم و شروع کردیم به کارهای مربوطه و شام دخترک رو دادیم و خیالمون راحت شد

البته همسری هم یه مرغ سبز درسته رو خورد کردن چون شدیدا از این کار بدم میاد ولی مابقی رو خودمون به پایان بردیم و ساعت 11 شب گذشته بود که رفتیم تلپی افتادیم دیگه...

ولی همچنان یه سبد پر از گشنیز وجعفری و شوید شسته شده روی اپن آشپزخونه خودنمایی میکرد.ببخشین دیگه فردا خوردتون میکنم سبزیهای خوبم.... 

پ.ن:الهی چاق بشه و لاغر نشه اونیکی که همسری منو با اخلاق ماه دیشبش چشم بزنه!