ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

کتلتهای مامان

کتلتهای مامان همیشه خوشمزه است.مخصوصا هروقت خسته و گرسنه بهشون رسیده باشم.تازگیها (توی همین سال جاری)همسری هم به لیست دوستداران کتلت پیوسته  و هرچند غرور مردانه اش(احتمالا)اجازه نمیده از دستپخت  تعریف کنه(معمولا) اما با اشتها میخوره و چنانچه مثل امروز توی راه سفرکاری باشه ترجیح میده صبحونه رو  از این کتلتها بخوره.خلاصه که دیشب همسری فرمودن که عازم اصفهان هستن اونم ساعت 5 صبح با دوستشون قرار دارن.بنده هم دیشب باقالی پلو با گوشت به شیوه جاافتاده و با صرف وقت اساسی درست کرده بودم بعد هم کمی خرید کردیم و برگشتیم خونه و وقت بنده پر شد با شستن سبزی خوردن و چیدن میز شام و سرو اون و بعد هم جمع کردن میز و  شستن ظروف  و رسیدگی به وضعیت یخچال و شستن میوه و پوست کندن و خرد کردن  میوه و ... دخترک هم با بابایی رفتن دنبال مادر جون که چون فردا کسی نیست خانم کوچولومون و به مهد ببره (بنده ماشین ندارم و بسیار زود هم میرم اداره و این مسئولیت به عهده باباییه ) از شب بیاد و بمونه پیش دخترک ما.

بنده هم ساعت 1 گذشته بود که خوابیدم .یعنی غش کردم از خستگی و اصلا بروی خودم نیاوردم که همسری چی بخوره توی راه.

اما دو سه ساعت بعد  با صداهایی توی آشپزخونه توی خواب و بیداری بودم که با آلارم موبایل همسری  بیدار شدم و ساعتو پرسیدم. 4 و نیم بود. چشمتون روز بد نبینه یک بوی کتلت سرخ شده ای میومد که نگو و نپرس.معلوم بود مامان بخاطر همسری  من اون ساعت اقدام به درست کردن اونها کرده .هم لجم گرفته بود و هم به صبر و حوصله و توان و عقیده  مامانم آفرین گفتم که تونسته بود این کارو بکنه.

دور از گوش مامان: دیگه از کتلت خوشم نمیاد.خواهش میکنم اصرار نکنید! 

عکس؟: به یاد باغچه بهاریمون 

نظرات 1 + ارسال نظر
آرمان پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 ق.ظ http://abdozdak.blogsky.com/

آفرین باید گفت به مادرتان

کاش به ما هم یه ذره از اون کتلت ها می رسید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد