ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

سبزی خورشی

دیروز با همسری و دختری از باغها و زمینهای کشاورزی اطراف شهر سردرآوردیم و با دیدن تابلو و دست نوشته های سبزی خورشتی و آشی یادم افتاد فریزر نیاز مبرم به این مهم داره و چشمام از خوشحالی برق زد که امروز تعطیله و 10-15 کیلویی میتونم بخرم و پاک کنم و بشورم و بعد ببرم برای خورد کردن و نهایتا سرخ کردن و بسته بندی و جاسازی در فریزر.لذا خرید انجام شد.

عادت بد من اینه که نمیذارم هیچ قلم کالایی به آخر برسه و مجددا خرید کنم.از مواد غذایی و خوراکی بگیر تا بهداشتی و ...  علتش هم اینه که دوست دارم همیشه  همه چیز در خونه موجود باشه هم برای خودمون و هم برای کسی که سرزده و مسافرگونه به خونمون میاد آمادگی داشته باشم.خلاصه در همین زمینه معمولا پیش میاد  از استراحت و تفریح مورد انتظار روز تعطیل صرفنظر کنم ولی چنین اقدام  مهمی انجام بشه.حس خوب اتمام کار و تامین اون مایحتاج جواب خستگیمو میده.

خلاصه که دیروز سریع توی ذهنمون دو دو تا چهار تا کردیم و دلو زدیم به دریا و صندوق عقب رو پر از سبزی کردیم و راه افتادیم.

وقتی توی ذهنمون دو دو تا چهار تا میکردیم اصلا به فکرمون نرسید یعنی اهمیت ندادیم که:

-     - ما یعنی من و دخترکم 2-3 روزه سرمای بدی خوردیم و من باید با این بدن بی حال و کوفته که انگار از تمرین سنگین ورزشی برگشتم باید به اونم رسیدگی کنم.

- -  -   ناهار نداریم و همسری فوق العاده به غذای عالی و مقوی علی الخصوص روز تعطیل اهمیت میده و اصلا و ابدا نمیشه چیزی خلق کرد و راضیش نمود.

--     - اون روز از ساعت 6 صبح با سردرد بدی بیدار شدم و داروی دخترک رو دادم و همون موقع برای بدنگذروندن روز تعطیل یک عدد ژلوفن خوشگل 400 انداختم بالا و صد البته این مسکن برای من اصلا کارساز نیست.همون استامینوفن بهتره انگار. از شما چه پنهون تا غروب سردرد و بعضا حالت تهوع هی خودنمایی کرد توی وجودمون و نذاشت ازش غافل شیم.

خلاصه از زور ناچاری و تنهایی (خواهش میکنم خودتونو کنترل کنید و اصلا برای من گریه نکنید!)

ساعت 5 و نیم عصر تازه شروع کردم به کار و اواسط کار مامان خوبم هم ملحق شد به ما و تا ساعت 12 شب  این پروژه ادامه داشت.خدا پدر همسری رو بیامرزه که  در امر شستشوی ظروف و آماده کردن چای عصر و شستشوی سبزیها نقش بسیار فعالی ایفا کرد.انگار دلش سوخت برام چون اولش گفت هیچ رقمه روی من حساب نکنی ها!

البته هنوز سبزیها خورد نشده ان و معلومه که امروز من باید چه کار مهمی انجام بدم.نه؟!

نظرات 3 + ارسال نظر
هلیا شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ب.ظ

وای چه همتی داری دختر من جای تو داره گریم میگیره حاضری بگیر راحت هرچند میگن کثیفه و ..ولی خب چاره چیه

بانو شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

من فکر کنم هیچ رقمه دیگه سبزی نگیرم برای پاک کردن...
واقعا سخته..

مریم و محسن یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ق.ظ http://salysky.persianblog.ir

من حاضری می خرم خیلی خوبه دردسر پاک کردن دیگه نداره
ا نشاءالله زودی خوب بشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد