ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

هنوز

هنوز نیومده.  

منتظریم. 

تنهائیم. 

نه شام درست و حسابی من خوردم و نه دخترک.  

وابستگیه یا عادت یا لازمه زندگی قسم خورده با هم؟ 

نمیدونم هر چی هست گاهی اوقات آدمو خفه میکنه این تکرارٍ بودنها باهم. 

ازیه نگاه دیگه هم وقتی هر کس سرش به کار خودشه.مگه تنهایی معنی دیگه ای هم داره.... 

ماشین

- اونقدر بابت سیستم جدیدی که توی اداره مون اومده درگیرم و  بد ساپورت میشم  

و اونقدر فیلدهای کاریم زیاد و وقت گیر شده و مراجع حضوری و تلفنی دارم  

و اونقدر از تفریح و ورزش و علایقم فاصله گرفته ام  

و اونقدر همسری بابت کارهای اضافه اخیرش بعضی وقتها خوش اخلاق شده و قابل تحمل!!!(یادتون باشه اعتراضی نکردم ها!) 

که اگه یک ماه برم سفر  و دور از همه چیز باشم میدونم چیزی عوض نخواهد شد. 

- بالاخره همسری قصد داره بخاطر راحتی از آژانس گرفتن واسه برگشت دخترک از مهد جهت راحتی بنده و دخترک و استقلال ساعتهای بعداز ظهرمون که مثلا هی منتظر نشینم توی خونه تا بیاد و بریم خرید کنیم یا با دخترم بتونم دوری بزنم و بعضی کارامو انجام بدم........م 

فهمیدین دیگه نه؟ 

آفرین به این هوش سرشار.... همسری میخوان دست به خرید یک دستگاه ماشین بزنن برای ما .

البته برنامه بهتری مدنظر داره که نتیجه اش میشه  زانتیای ناقابل خودشو من بردارم .حالا فکر نکنین من خیلی برام مهمه ولی راحتی و ایمنی برای من و دخترم اولین و آخرین پارامتر تصمیم گیریه خوب! 

بی زحمت یه مقدار انرژی مثبت در حد چندین ژول این طرفا بفرستین بلکه خدایاری کنه ایشون ماشین دلخواهشونو بخرن و نقشه ها درست از آب دربیاد وگرنه باید به همین ماشین چینی فعلی رضایت بدم که هیچ رقمه به راحتی و اطمینان زانتیا نخواهد بود.

خود

*این روزها دارم به این فکر میکنم که حسابی فاصله گرفته ام از اون روزهای اختصاص زمان به خودم.بدنم خسته است و روحیه ام خسته تر.ولی دارم بخودم نهیب میزنم که باز هم خودم باشم.میخوام با یک سفر خاطره انگیز شروع کنم که حتما همون چیزی خواهد بود که من میخوام 

*: داشتم وبلاگ نسترن رو میخوندم:بسادگی خوردن یک فنجان چای  

این نظر رو براش گذاشتم که حکایت اینروزهای منه!