ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

امروز اینجا داره یه بارون خوشگل  می باره و اصلا خیالمون نیست که : 

-  دیروز یه موکت شستیم و انداختیم روی بند(آی ننه کمرم!!!!) * 

- همسری هم گفته بود حوله روبدوشامبریشو بشورم شستم و چلوندم و پهن کردم رو طناب(بازم آی ننه!) **

 و این دو تیکه ناقابل شرشر داره ازشون آب میاد و موندم کجا خشکشون کنم.... ولی خدا روشکر واسه این هوای پاک و سالم و بدون ویروس و آلودگی  

از ماموریت برگشتم.دخترک هم دووم آورده پیش مامانم و چندباری که سراغمو گرفته بهترین دروغ ممکن رو بهش گفتن:اداره ام 

بچه ام دیروز میگفت مامان تو اصلا اداره نرو کار نکن بمون توی خونه پیشم! 

 

 * و**: اولی رو کارگر برام شست خواهر و دومی رو هم ماشین عزیز لباسشویی .نگران نباش!

نظرات 1 + ارسال نظر
گمنام یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ق.ظ http://dgomnam.blogsky.com/

من بیشتر وبلاگ هایی که خاطرات روزانه را مینویسن خوشم میاد. خونه تکونیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد