۵ شنبه و جمعه پروژه نفس گیر خواهرم رو داشتم که میخواست پذیرای یه خواستگار باشه.اینکه میگم نفس گیر دلیل دارم :
- هنوز توی این پروژه برامون خیلی چیزها جا نیفتاده.برای مامانها و احتمالا باباها(ما که از نعمت پدر محرومیم)،برای خود دخترها و پسرها و برای اطرافیان که هر کدوم دغدغه خودشونو دارن.حتما همه هم قصد دلسوزی دارن ها ولی یهو نمیدونن چیکار کنن و گاهی اوقات همه چی میریزه بهم و اون آرامشه که آدم همیشه دنبالشه میپره هوا.
الان باید خیلی این مسیر روونتر و هموارتر شده باشه نسبت به سالهای پیش ولی هنوز میبینم گاهی اوقات به فکر تنها کسانی که نیستیم دختر و پسرند.
چه خوبه بذاریم و بپذیریم خواستگار شناخته شده و معقول راحت بیاد و صحبت کنن و آشنا بشن و اونقدر صحیح دختر و پسرهامونو باربیاریم که بهترین استفاده رو برای شناخت لازم یه زندگی بعمل بیارن و از وقتی که بهشون اختصاص دادیم نهایت بهره رو ببرن وبه اونها اعتماد داشته باشیم.تجربه در این مورد و آشنایی و مذاکره با چندین کیس خیلی به نفع دخترها و پسرهای ماست.همکاری کنیم و انجام وظیفه .
* خیلی مامان بزرگ شدم من الان؟
اتفاقا حرف حق رو زدی البته من کلا با این پروژه موافقم بابا دختر و پسر باید ببینن بپسندن بعد نهایتا یه جلسه معارفه با خانواده ها زیادی روشنفکرم نه؟