حوصله سفر نداشتیم و همسری هم درگیر کاره.حتی روزهای تعطیل.لذا در منزل میمانیم.دو تامهمونی باید بدم که احتمالا از همین دوروز تعطیل این هفته استفاده کنم و از زیر بارش خلاص شم.حالا هی فکر کنین چقدر تنبلم من.نه والله یکیش که خیلی عقب افتاده و همش بهش فکر میکنم مربوط به یه خونواده عذرداره که سال طرف هم گذشته!!!!
دومی هم از سری مهمونیهای کاری همسریه یعنی که همکاراش با خانواده هاشون که اونم لازم الاجراست.البته همسری اوایل نظرش روی رستوران بود من گفتم وا...... مگه خودمون خونه زندگی نداریم!!!! و بدینسان خودمو متعهد کردم دیگه...
و اما...
رژیم ادامه دارد و درطول ۵ هفته و اندی ۵ کیلو کم شده از ما....نمیدونین چقدر احساس سبکی میکنم من(انگار قبلا هرکول بودم ها!)
خبر بعد هم فردا تولد ۴ سالگی دخترکمه.خدا میدونه توی این مدت چقدر تغییرات در رفتار و حرفاش اتفاق افتاده.خدایا شکرت به گرمی و ذلخوشی زیبای زندگیم هرچند وقتایی دلم برای تنها بودنم شدیدا تنگ میشه!
همین که بتونی از فکر مهمونی هایی که باید برگزار کنی خلاص بشی خودش ارزشمنده...
پیشاپیش خسته نباشی عزیزم
تولد دختر گلت هم مبارک... ایشالا همیشه زیر سایه شما و پدرش باشه و خوشبخت و سلامت
تولد خوشگل خانم مبارک چقدر زود شد 4 سال . الهی که زنده و سالم زیر سایه خدا و پدر و مادرش رشد کنه و خوشبخت بشه
راستی این رژیم چطوری هست که اینقدر اثرش سریعه ؟
تولد دختر گلت مبارک... ایشالله همیشه لباش خندون و سلامت باشه...