ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

-       -   بسلامتی و مبارکی و میمنت و کلی از این چیزا..... بیشتر کارها انجام شد.میل پرده ها رو زدیم.دو تا پرده آویزون کردیم.تابلوها رو کوبوندیم (اصطلاح رو دارین؟!)کتابخونه رو بردیم جای دلخواه گذاشتیم.امروز به احتمال زیاد بقیه پرده ها ی اتو شده رو که آوردن نصب خواهیم کرد و این پروژه طاقت فرسای ما هم تموم خواهد شد.هرکاری بکنم من از هرگونه عملیات درآوردن و شستشو و اتو و آویزون کردن پرده بیزارم و بهیچ وجه این کار رو براحتی و با لذت انجام نمیدم.دیگه مطمئنم بابا...

البته فکر نکنین کتابخونه رو چیدیم و کارتن باز نشده نداریم که اشتباه میکنین.ما هنوز 10-12 تا کارتن جلوی در ورودی توی حیاطمون داریم که هی یادمون میندازن این دو ماه اخیر اینجا چه خبر بوده ....

-        -  گردوهای درختمون هم دیگه رسیدن.راستش دلم نمیومد تا نوبرن بچینیم و گذاشتیم حسابی درشت و پرمغز بشن(حالا انگار چقدرن؟!)

-     -     دارم یه فکرایی میکنم برای یه تغییرات اساسی.فقط باید تصمیم درست بگیرم و بتونم تمام عواقبش رو بپذیرم و راضی باشم.

-      -    آب و هوا خوبه .راضیم. الهی شکر

خواهرم

خواهر خوب و نازنین و بااراده من...خیلی قدر تو رو میدونم.دیروز چقدر آرومم کردی.هرچند من بسیار درمونده و شکسته بودم.اون حرفها رو بهم زدی و راهها رو نشونم دادی تا بتونم تصمیم قطعی و درست بگیرم و مطمئن باشم و تغییر در خودم ایجاد کنم  

دیگه از سردرد و سنگینی و سکون خبری نبود سه چهار ساعت بعد از اینکه تو بهم امید دادی.خواب خوبی کردم و دوش گرفتم با دخترم... 

هر دو کاملا سبک بودیم و در کنار مامان روزمون راحت و سبک به اخر رسوندیم. 

ازت ممنونم 

و آرزو میکنم همیشه خودت بی دغدغه و در کمال آرامش و سلامت زندگی کنی