ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

کاش

- کاش بدونی خیلی از دقایق و ساعتها رو توی زندگیم بهم بدهکاری.دقایق و ساعتهایی که میتونست خیلی بهتر و شیرین باشه ولی نبوده 

- کاش بدونی وقتی قرار شد نفس کشیدن زیر یک سقف رو با هم شروع کنیم دیگه همه چیزمون مشترک میشه.دیگه قرار نیست تنهایی هم روزی خودنمایی کنه.تنهایی این نیست که جسمت توی خونه نباشه.تنهایی اینه که توی خونه هستی.لپ تاپت روی پاته.به سایت بانک وصلی.داری کاراتو انجام میدی.اصلا متوجه نیستی ساعت چنده؟کی میخوای شام بخوری؟غذات سرد شده.چائیت مونده و دیگه از خوردنش گذشته.همش داری با موبایل حرف میزنی.همش بحث کاری!!!تازه اگه همه اینها تموم بشه یاد دیدار مامان جون خانم می افتی که ای وای ۲-۳ روزه بهش سر نزدم،دیدن پسر برادر که بینیشو عمل کرده نرفتیم.دیدن دامادمون که تحت نظر دکتره نرفتیم و ... اصلا مهم نیست تنهایی من.من کجای این برنامه ها هستم آخه؟

- کاش بدونی بخاطر خودت بود بهت پیشنهاد دادم وقتی همه کارات تموم شد بیا خونه .بذار ببینیم از ۲۴ ساعت شبانه روز چقدرشو مال من و دخترت هستی؟من که زیاد خوش بین نیستم چیز خاصی نصیبمون بشه!

نازنین خواهرم

اصلا نمیتونم خودمو گول بزنم و قانع کنم.نمیدونم چقدر طول بکشه عادت کنم که روی نازنینتو دیگه جلوی خودم نبینم و عطر تنت رو توی خونه خودم حس نکنم.میدونم میای و میری.۶ ماه یک بار سالی یک بار ولی دیگه اون روزها و شبهایی که با هم داشتیم تکرار نمیشن.تو یه نقش دیگه به شخصیتت اضافه شده که همه زندگیتو تحت تاثیر خودش قرار داده 

فاصله خیلی بده.این عقیده جدید منه که سالهاست با فاصله فیزیکی با برادرمون خو گرفته ایم و پیشرفت و نوید آینده روشنترش که باور داریم مثل یک مسکن برای ماست 

میدونی چیه خواهرکم؟اگه ما تونستیم عادت کنیم به دوری و اومدن و رفتنهاش، ما با هم بودیم و بهم امید دادیم.ما خیلی خودخواه بودیم که بیشتر فکردلتنگی خودمون بودیم ولی اون کیلومترها دورتر تنهائیشو با کی میتونست تقسیم کنه؟ 

و حالا تو هم که خیلی دورتر رفتی همش پیش روم هستی و نبودنت رو در کنارم ،در کنار دخترم،توی زندگیم و ... دارم حس میکنم. 

باورم نمیشد این قدر سخت باشه! 

فقط دلخوشم به عشقی که توی دلهای شماست و محبتی که بهم دارین و آینده ای که یقینا توی این سرزمین به این روشنی و آرامش نمیتونست برات باشه. 

بخدا میسپارمت!

دیشب

- خیلی ممنون که با من و دخترک همراه میشی و ۳-۴ بار هی میگی نمیشه من نیام ؟ آخه کلی کار کامپیوتری دارم که باید تا شب انجام بدم  و یه گردش اجباری ۲ ساعته میای به صرف شامی که بخاطر ته بندی ۲ ساعت قبل سه نفره مون توی خونه هیچکدوم بهش اشتها نداریم و البته کیفیت غذای این رستوران هم باب میل ما نیست و اصلا دلمون بستنی هم نخواست (که به قصدش بیرون اومده بودیم) و بعدش یهو سردرآوردیم لابلای  ماشینهای همراه عروس و داماد و اصلا از مسخره بازیهاشون خوشمون نیومد و کشیدیم کنار. 

- خیلی ممنون که در کمال انصاف به من یادآوری کردی که اصلا منو درک نمیکنین که کار دارم و .... و بنده مجبور شدم توضیح بدم که عکس این قضیه همیشه داره اتفاق می افته و ما همیشه از تفریح و گردش و سفر ۳ نفره مخصوصا توی خرداد و تیر و این تعطیلات و روزهای بلند  بخاطر بحث مالیات و اظهارنامه و .... داریم فاکتور میگیریم و اصلا هم برومون نمیاریم(پس اینها اسمش چیه؟) 

- راستی یه خیلی ممنون دیگه هم بدهکارم که بعد نود و بوقی که پامونو از خونه میذاریم بیرون همیشه یک نفر از شما یادش میاد روی موبایل تو بیاد که دلش تنگ شده یا میخواد بیاد خونه ما  و احتمالا بعد عالم و آدم خونواده شما خبردار میشن که ما از خونه زدیم بیرون.آخرش هم اون یک نفر خاص  تعیین کننده رستوران میشه چون اون داره اونجا غذا میخوره و تو نباید تنهاش بذاری و نباید که بشه که من و تو و این دخترک مشتاق پارک و بیرون رفتن سه تایی با هم باشیم. 

حتما اگه چیزی بگم میگی سخت نگیر و از این حرفها... و صد درصد بهت برمیخوره.ولی کاش بدونی ته دل من چیز دیگه اس و همیشه انگار این منم که باید شرایط تحمیل شده رو بپذیرم و خودمو وفق بدم. 

راستی میدونی اینها برای یک زن مهمه؟