ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

شروع دوره مهد

از دیروز دخترک مستقل و البته کم و بیش خودرای ما راهی مهد کودک شد.وقت ورود سلام کرد و به خانم مدیر گفت:دوستون دارم و بعد از مکث کوتاهی هم اعلام کرد:اجازه میدین اتاقاتونو ببینم و البته که بهش اجازه دادن و بلافاصله مربیش اومد و تحویلش گرفت و بردش و منم برگشتم سر کارم.۳ ساعتی اونجا بود و بیقراری و خواستن مامان درکار نبود.وقتی رفتم ساعت ۱:۳۰ تحویلش بگیرم که قرار بود فقط ۲ ساعت روز اول بمونه مربیش گفت عجب بچه کنجکاویه.دوست داره از همه چیز سر در بیاره و همه جا رفته و سرکشی کرده.یک لحظه نمیشه ازش غافل شد.خلاصه دخترک کم نیاورده بود و بهش بد نگذشته بود.منم کلی نذر کردم که خانم محیط جدید رو بپذیره و شاگرد خوبی باشه برای مهد و البته موندگار.تا خدا چی بخواد!

انتخاب مهد کودک

پروژه انتخاب مهد کودک مهمترین اتفاق اخیر درباره دخترک ماست.هر چند مادرجون عزیز بهترین مصاحب و همراه او در ساعات غیبت منه ولی فداکاری هم اندازه داره.اونم باید به زندگی خودش و بقیه رسیدگی بکنه.دخترک هم دیگه بزرگ شده.خدایا ازت میخوام سلامت باشه و دوراز هر خطر و با محیط جدید سریع اخت بشه و مشتاق اون باشه و بمونه.به خودت میسپارمش...

دخترک دوسال و نه ماهه من دوستت دارم

شکر خدا همه چی خوبه.همه چی آرومه...

منو ببخش دیروز کلی بیحوصلگی کردم و سرت جیغ زدم.میدونی که دلم از جای دیگه پر بود وگرنه همیشه سعی میکنم بهترین سهم حوصله و انرژی و وقت و رسیدگیم مال تو باشه.خودت میدونی چقدر برام عزیزی!

این روزا وقتی کارم داری و من مشغول کارای خونه هستم میای دستمو میگیری و میگی :بیا یه کار مهمی باهات دارم و من همراهت میشم تا احتمالا چیزیو که میخوای و دستت بهش نمیرسه دراختیارت بذارم!

این روزا 2-3 باری پیش اومده  وقتی دارم توضیح میدم درباره  بایدها و نبایدها و تاکید میکنم سر موردی که دوست دارم رعایتش کنی خودتو لوس میکنی و چشمای نازتو جمع میکنی و میگی :مامان چقدر داری غر میزنی! 

خلاصه اینکه دختر 2 سال و 9 ماهه من حسابی دوستت دارم!