-
محصولات حیاط
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 10:14
بفرمائید....تربچه های نقلی باغچه ما گلهای باغچه ما...کاش میشد عطر این یاسهای سپید و زرد و هم اینجا بذارم براتون پیشکش دوستهای خوبم
-
لباس عروس
شنبه 13 خردادماه سال 1391 11:36
لباس عروس خواهری از زارا سفارش داده شد به شیوه اینترنتی.البته خودشون باید یه تک پا تشریف ببرن اونور و تحویل بگیرن و با خودشون بیارن اینجا برای مراسمشون.
-
شف طیبه
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 08:23
- نتیجه آشنایی با سایت شف طیبه عزیز و هنرمند این شد که دو روز پیش برای اولین بار در عمرم بستنی درست کردم اونم از نوع شیرعسلی.اصلا هم رژیم و این حرفا رو داخل قضیه نکردم.خوب درسته که سعی میکنم صحیح بخورم ولی این دلیل نمیشه که اصلا نخورم.خلاصه با کمک دختری شروع کردیم به خالی کردن پاکت خامه و بعد هم ظرف شیرعسل کشدار و...
-
عکس پاس
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 07:46
خوب... سفر به جزیره که بخاطر نبودن مدیرعامل همسری در شرکت و ماموریت خارج از کشورشون و احساس تعهههههههدایشون (محکم بخونین خواهش میکنم) عملا مالیده شد.راستش اول گفتم اگه نیاد من و دختری میریم دیدم اصلا حسش نیست دست تنها برم. توی این گرمای سوزان دختری حتما مایو پوشیده تشریف میبرن با پدرشون توی آب شورها (بقول خودش) و یه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خردادماه سال 1391 13:37
- فکر کنم با وارد کردن ورزش(ایروبیک) به زندگیم(خوش بحالم دیگه!) باید مصرف کالریم بیشتر بشه.چشمتون روز بد نبینه من از زمانی که به یاد دارم و باشگاه رفتم تمام حرکات رو کامل و محکم انجام دادم.اون هفته که البته مصادف با بهترین دوران در ماهه اصلا انرژی نداشتم و دست و پاهام ضعف میرفت.الان بهترم .همینکه از نظر جسمی و روحی...
-
ادامه پست میگو
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 07:57
اولش هرچند خسته بودم ولی گفتم باشه غذا رو بیشتر میکنم ولی بعد دیدم هم میگوها منجمده و باید مقداری آماده کنم و هم پلو رو گذاشتم دم بیفته و اونهاهم اونقدر گشنه هستن که میتونن اسب درسته رو قورت بدن و زمان کم میارم . پس آشپزی مجدد فایده ای نداره و حسش هم اصلا موجود نیست.پس قیدشو زدم و زنگ زدم به همسری که سر راهت که داری...
-
حال
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 07:59
دلم براش می سوزه. مجرد که بود و با خانواده اش زندگی میکرد همش توی گذشته بودن و یادآوری خاطرات قبل خانواده زیرگوشش بود و اسم کسانی که او ن اصلا نمیشناختشون.اینجوری روزگارش میگذشت. متاهل که شد شوهر همه زندگیش کار بود و کار و پول و اندوختن سرمایه و سرعت و ... و اصلا فرصتی نبود از داشته ها و دستاوردها استفاده ای بشه و...
-
قلیه ماهی و میگو
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 09:37
این چند روزه بسیار هوس قلیه ماهی کردم (نه اینکه خیلی این غذا توی خانواده ما طالب داره!یادم نمیاد مامانم روزی برامون پخته باشه)البته چند ماه پیش که ماموریت جنوب داشتیم و یه ناهار هم مهمون آبادان بودیم اولش با اکراه و بعد با اشتیاق آب قلیه کنار ماهیمو خوردم و اونقدر خوشم اومد که رفتم خانم آشپز رو یافتم و دستورشو با نکات...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 08:06
- خوب تموم لباسهایی که مدتها در حسرت پوشیدنشون بودم رو دو روز گذشته امتحان کردم و بسی لذت بردم .البته بسیار دوست دارم ترازو بیاد روی ۶۵ ولی دلهره ضعیف شدن بدنم این اجازه رو نمیده که به روال جدی گرفتن یکی دو ماه اول بازم بخوام رعایت کنم.همینجور خورد خورد بهتر و پایدارتره. - یه عروسی دبش فامیلی داریم.دیروز وقتی فهمیدم...
-
تبریک و ...
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 07:40
روز میلاد بی بی دو عالم به همه ارادتمندانش مبارک روز زن به دوستای نازنینم و روز مادر هم به همه مامانای خوب مبارک رژیم نوشت: امروز ترازوی خوبم وزن منو زیر ۶۸ کیلو نشون داد.ای خدایای من از صمیم قلبم شکرت.وای که چه حالی میده لباسهایی بپوشی که نمیتونستی و لباسهایی داری که وقتی میپوشی بخاطر شرایط اون موقع اصلا توی تنت قشنگ...
-
اوضاع بهتر
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 07:50
شکر خدا اوضاع خیلی بهتره .یعنی یه جورایی باورنکردنیه .عمه مهمون یک هفته گذشته ماست تا حالا که بخاطر دیدن مامان اومده. موضوع خواهری رو هم بالاخره بهش گفتیم و خیلی خوشحال شده حالا میتونستیم استفاده کنیم برای اماده کردن مامان با توضیحات عمه واسه اعلام تاریخ عقدکه بخاطر محدودیت اومدن به ایران داماد به نظر من بهتره همون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 12:50
- اینروزها چیزهایی هست که اصلافکر نمیردم اینجوری باشن و این همه فکر و انرژی و زمانم رو درگیر بکنن! اینروزها چیزهایی میشنوم و میبینم که فکرشو نمیکردم روزی بشنوم و ببینم هنوز نتونستم به شرایط دور و برم مسلط بشم.یه تلخی عجیب و بیحوصلگی واسه بقیه کارها و مسئولیتها و وقتم دارم.حتی حوصله یه گردگیری ساده میز آرایشم رو هم...
-
سفارش برادر
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 11:47
چندبار که باهاش تلفنی صحبت میکردم همش میگفت کی حوصله بارداری و زایمان و شیردهی و شب نخوابی دوباره داره؟10 ساله که من بچه داری رو فراموش کردم.من که اصلا دیگه بچه نمیخوام! اواخر پارسال یهو فهمیدم دومی رو بدنیا آورده و پسرها دو تا شدن.بهش زنگ زدم واسه تبریک.خیلی راحت گفت سفارش پسر اول بوده بسکه روی مخ ما راه رفته که من...
-
کاشان
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 10:26
دیروز راهی کاشان شدیم.یکی دوتا خونه قدیمی رو دیدیم که تفاوت سبک معماری 100 سال پیش با الان از زمینه تا آسمون. خیلی جالبه که در مساحت مثلا 3500 مترمربع چه عمارتهایی ساخته شده و حالا مردم هر خانواده جدا از هم دارن توی آپارتمانهای 50 مترمربع هم زندگی میکنن! همین دیدن تفاوتهای نسلهای قدیم و جدید برای من خیلی جالبه! البته...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 09:18
دیدن چمنهای یکدست سبز خوشرنگ و گلهای بنفشه رنگارنگ لبه باغچه و باغبونی که داره آب زلال رو به کام این سبزه ها و گلهای زیبا میریزه واقعا دیدن داره آدم یادش میره چقدر خودشو گرفتار کرده و چه مسئولیتهایی داره خدایا تو چقدر زیبایی! رژیم نوشت: عجب حالی میده وقتی چند روزه از این عدد ۷ سمت چپ روی صفحه ترازو دیگه خبری نیست!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 11:04
بابت اتفاقات جدید دور و برم و خستگی شدیدا هوس سفر بسرم زده.دوست داشتم یه کوچولو بریم کاشان بخاطر گلابگیری و زیبایی خاص این روزهاش.همسری حسشو نداره ولی شمال رو پیشنهاد داده تا چه پیش آید... نامزد خواهری امروز ۵ صبح پرید.راه زیادی در پیش داره تا به کشور محل زندگیش برسه.دلم برای هر دوشون میسوزه.بعد از ۱ ماه تنها شدن سفر...
-
خبر خوب
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 11:22
یه خبر خوب: خواهر کوچیکه هم داره میره خونه بخت.5 شنبه شب جلسه بله برون برگزار شد.الان یه انگشتر خوشگل توی دستشه و نامزد شده هنوز باورم نمیشه که این اتفاق افتاده باشه خدایا همه چیز رو به خودت محول میکنم خودت بینایی! *:قالب رو بهاری کردم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 09:33
خوب...خدارو شکر مامان اومد...سرحال و پرانرژی دیروز چقدر مهمون داشتیم.امروز و فردا و .... روزهای دیگه هم . آخه مامان خودش خیلی آداب اجتماعی رو بجا میاره و مردمیه. خدایا شکرت.سفر همه مسافراتو بی حادثه و بی خطر قرار بده و اما...این روزها همسری کمرنگترین نقشهای خودش رو در خونه و پررنگترین نقشهای کاری و مسئولیت و اجتماعیشو...
-
سفر حج
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 13:47
دیشب صدای مامان رو از بهترین جای ممکن شنیدم:رو به خونه خدا و زیر ناودون طلا و مامان میگفت هر آرزویی داری بکن! و من چقدر دلم لرزید... چقدر دوست داشتم کاش همون موقع اونجا بودم و آروم میشدم چقدر این روزها با آرامش فاصله دارم... امروز مامان برمیگرده و خاطره این سفر خوش برای همشه توی ذهنش باقی میمونه...
-
حال و احوال ما
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 08:14
خوب به اطلاعتون برسونم اون پست قبل قبلیه بود که نوشتم اوضاع روحیم خوب نیست و قاطی کرده بودم الان شکر خدا خوبم.اوضاع تحت کنترله الان. این قانون که برای خودم دارم و میتونم هر از گاهی دور و برم رو چک کنم که با اونچه باید، چقدر فاصله هست مثل این می مونه که میتونم اختیار اموری رو به کنترل خودم دربیارم واین یعنی تسلط و عدم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 10:44
خانم بزرگوارم، بی بی دو عالم با تمام ارادتی که در خودم نسبت به شما سراغ دارم اینو میگم حالم بد میشه از اینکه میبینم عزاداری برای شما فقط روی ظاهر بعضی آدمها با لباس مشکی خودشو نشون میده اونم از ۲۰ روز قبل! کاش بیشتر بشناسیمت
-
خدا به خیر کند
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 10:41
بغض هایم را به آسمان سپرده ام خدا به خیر کند باران امشب را.... عصبانیم.بشدت ... نمیگذارم برخلاف آنچه باید، اتفاقی بیفتد چقدر کم آورده ام این روزها چه زود عصبی میشوم و غیر قابل کنترل خستگیها، تنهائیها،انتظارها،مسئولیتهای زندگی و بهای لازم ندادن به خود مرا به این روز انداخت که اینگونه کم میاورم و بی طاقتم خدایا آرامشی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 12:17
عجب خلقتی داریم ها.چقدر سریع عادت میکنیم فکر کن ۱۴ روز ساعت ۲-۳ نصفه شب جتی دیرتر بخوابی و صبحها ۱۱ صبح بیدار شی حالا یهو مجبور باشی ۶ بیدار شی. خوب معلومه همه سیستم بدن و خواب و اعصاب بهم میریزیه دیگه...
-
تبریک بهار ۱۳۹۱
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 09:53
دو قدم مانده به خندیدن برگ یک نفس مانده به ذوق گل سرخ چشم در چشم بهاری دیگر.... تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان یک سبد عاطفه دارم همه ارزانی تان! سال نو مبارک
-
آخرین پست ۹۰
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 13:56
- خداروشکر ... بغض لعنتی رفت دیگه ... - جشن نامزدی خودمونی خوبی برای دختر جاری برگزار شد.البته در پرانتز عرض کنم هرچند به تقلید از برنامه مشابه ما بود در ۵ سال و نیم پیش ولی اصلا به نظم و ترتیب و شیکی مال ما نشد.نه اینکه فکر کنین برنامه ما آنچنانی بود نه اونم خصوصی و خودمونی و با عجله در حد مهمونهای انتخاب شده بود ولی...
-
بغض
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 12:52
از دیشب تا حالا (تا نمیدونم کِی؟) یه بغض گنده توی گلومه. روزبروز داره همه چیز بدتر میشه جز اون کارهایی که تو داری جلو میبری. که هیچ نیازی نیست به این همه کار و کار و کار... که وقتی شکرخدا همه چیز هست. حیف تمام این وقتهای تلخی که هست.حیف تمام خنده هایی که باید باشد و نیست.حیف ... چه دوریم.نه؟ کاش میفهمیدم در دنیای تو...
-
حال این روزها
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 10:59
خوب بالاخره با کمک مامان جان و خواهرجان که همیشه منو شرمنده میکنن از ظهر جمعه تا دیروقت شب موفق به اتو و نصب تمام پرده ها شدیم.یه وقت فکر نکنین همسری بیکار موندن،نه. ایشون صبح از خواب بیدار شدن و رفتن سروقت خرید برای پروژه شرکت جدیدشون و ظهر اومدن خونه در حالیکه صبحونه هم نخورده بود و من ساعت ۱ داشتم براش چای و شیرینی...
-
چیکار کنم من
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 12:53
مدیونید اگه فکر کنید از جمعه گذشته تا حالا خونه تکونی من تا الان پیشرفتی کرده باشه.پیشرفت که نداشته هیچ ،کلی هم پسرفت داشته.یعنی تمام این پرده ها و آسترها تاشده روی مبل جاخوش کرده ان و هی به من دهن کجی میکنن.دیوارهای اتاقها هم همینطور زل زدن و سراغ بخارشو رو ازم میگیرن.کابینتها هم دست نخوردن و هزارتا کار دیگه دارم.......
-
فرش
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 08:11
خواهری دوست داشت تنوعی به اتاقش بده و فرش جدیدی بگیره.اولش بهش پیشنهاد یه دستباف دادم گفت زیاد درمیاد برام و اینقدر نمیخوام هزینه کنم ولی از اونجائیکه تشویق من و برادر و مامان کارساز شد و ممکنه به احتمال بالایی ایشون ادامه زندگیشون در بلاد دیگه باشه(تاخدا چه خواهد) دید بدفکری نیست و میتونه چیز باارزش و بدردبخوری باشه...
-
خیلی چیزها مهم نیست!
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 13:11
دیروز رفتم و طلاهای تعمیری رو گرفتم.واسه آبکاری دوتا انگشتر و یک دستنبند و جوش یدونه مدال گردنی 45 تومن ناقابل پیاده شدم. بعد هم با سرعت نور برگشتم که همسرخان به باشگاه فوتبالشون برسن. حالا مهم نیست محتویات یخچال در حال ته کشیدنن و نون هم به جز دو تیکه کوچولو چیزی باقی نمونده. بنده هم بخاطر اینکه دخترک تنها نمونه و...